میرزا محمد فرخی یزدی سال ۱۲۶۸ هجری شمسی در شهر یزد به دنیا آمد. فرخی علوم مقدماتی را در یزد فراگرفت. قدری در مکتبخانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل کرد. فرخی تا نوجوانی درس خواند و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. او از جوانی شاعری آغازکرد . وقتی در سن 15 سالگی شعری در نقد روشهای استعماری انگلیس در تعلیم کودکان ایرانی سرود او را از مدرسه میسیونری انگلیسی اخراج کردند
دو سطر اول شعر زیر را دلیل اخراج وی از مدرسه در 15 سالگی نقل کرده اند ایا تمام شعر را ان زمان سروده یا نه ما نمیدانیم.
دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی
جمله طفل خود بردند، در سرای نصرانی
ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی
صاحب الزمان، یکره سوی مردمان بنگر
کز پی لسان گشتند، جمله تابع کافر
در نمازشان خوانند، ذکر عیسی اندر بر
پا رکاب کن از مهر، ای امام بر و بحر
پیش از اینکه این عالم، رو نهد به ویرانی
بهر درس خوش دادند، دین احمدی بر باد
خاکشان به سر بادا، هر زمان به نادانی
فرخی در اوایل پیدایش مشروطیت و تشکیل حزب دموکرات ایران از دموکرات خواهان یزد شد..:
غزل شمارهٔ ۱۸۴
دوش ایران را به هنگام سحر دیدم به خواب
وه چه ایرانی، سراسر چون دل عاشق، خراب
نای آزادی کند چون نی نوای انقلاب
از خون سازد جهان را نینوای انقلاب
انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهید
نیست غیر از خون پاکان خونبهای انقلاب
اندرین طوفان خدا داند که کی غالب شود
خدای ارتجاعی یا خدای انقلاب
تا تورادر راه آزادی، تن صد چاک نیست
نیستی در پیش یاران پیشوای انقلاب
با خط برجسته در عالم علم گردد بنام
انکه بگذارد به دوش خود لوای انقلاب
گررهد دستم زدست این گروه خودپرست
بافداکاری گذارم سر به پای انقلاب
دل چه میخواهم گر نباشددرحدیث عشق دوست
جان چه کارآید، نگرددگرفدای انقلاب
شعربعدی گویای اوضاع بعد ازاستبداد صغیر است او صمصامالسلطنه را که رهبری قوای بختیاری را بهعهده داشته مورد ستایش قرار میدهد.
لیک اکنون حضرت «صمصام» جای سام توست اوبه گاه رزمجویی، سام باصمصام توست
لیک امروزت نگهبانی رشید و باهنر هست همچون حضرت آقای سردار ظفر
کز برایت رزمجویی مینماید متصل پافشاری، جاننثاری میکند از جان و دل
و همچنین از تلاش و جانفشانی سرداران دیگر بختیاری که هر کدام برای آزادی تلاش داشتهاند یاد میکند.
فرخی همچنین در قصیدهای دیگر که سرشار از کلمات فرانسوی است به ستایش دادگستریهای نصیرخان سردار جنگ بختیاری پرداخته و شرح مفصلی از دادورزی او داده و او را به عدل و داد، همچون فریدون خطاب میکند
کامده مسند نشین با فر و اقبال و بخت میر عدالت شعار، حضرت سردار جنگ
با اینکه در طول دوران مشروطه بیش از ۱۰ بختیاری به فرمانداری یزد رسیدند اما تنها فرخی اشعاری در ستایش «سردار جنگ» دارد.
نه تنها مدیح تو من میکنم ز مدح تو، مدح وطن میکنم
که در وی یکی چون تویی باز هست امیر وطنخواه ملتپرست
که از بهر ملت زجان بگذرد برای وطن زین و آن بگذرد
اما افزون بر این سروده، فرخی یزدی در مثنوی بلندی تحت عنوان «فتحنامه» که مشتمل بر ۲۹۱ بیت است اوضاع یزد را در آن زمان، در هنگامه راهزنیها و ناامنی و ستم اشاره و سرقت اموال بازرگانان توسط دزدان و غارتگران را مطرح میکند که با رشادت و جانفشانی بختیاریها اموال بازگردانده و متجاوزان دستگیر و امنیت و آسایش به شهر بازمیگردد. فرخی در این منظومه به استقبال شاهنامه فردوسی رفته و در قالب یک مثنوی رزمی به شرح جنگها و پیروزیهای سردار جنگ
«گه گاه هم فرخی به دیار بختیاریها رفته و با دست پر از آن سرزمین برگشته است. جالب است که میبینیم فرخی از اینکه سردار بختیاری عده ای یاغی را سرکوب کرده چنین تقدیر میکنداما در مورد رضا شاه که یاغی های ایران را سرکوب کرد سکوت اختیار میکند.
دوختن دهان فرخی یزدی 29سالگی
.در نوروز سال۱۲۹۷ ش، فرخی برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیدهای در مدح حاکم و حکومت وقت میساختند شعری در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد گفت که مستبدی، خوی ضحاکی است و باید آنرا از دست بدهی. من چاپلوس نیستم که بگویم تو طوسی اما میگویم اگر مجری قانون شوی مانند خسرو وفریدون خواهی شد.
شمارهٔ ۴ - مسمط وطنی
عیدجم شدای فریدون خوبت ایرانپرست
مستبدی خوی ضحاکی است این خونه ز دست
به که ازراه تمدن ترک بیمهری کنی
در ره مشروطه اقدام منوچهری کنی
این همان ایران که منزلگاه کیکاوس بود
خوابگاه داریوش و مأمن سیروس بود
لیک فرزندان او قدر ورا نشناختند
جسم پاکش را لگدکوب اجانب ساختند
این همه بیهمتی نبود جز از اهل نفاق
چاره این درد بیچاره است علم و اتفاق
خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
یارسانم چرخ ریسی رابه چرخ آبنوس
من نمیگویم توئی درگاه هیجاهمچوطوس
لیک گویم گربه قانون مجری قانون شوی
بهمن وکیخسرووجمشید وافریدون شوی
به همین دلیل شایع است حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد؛ ولی وزیر کشور بهکلی منکر وقوع چنین واقعهای شد و تنبیه او را «چوب زدن» به دلیل مدح استبداد عنوان کرد. جراید آن روزها عنوان «لسان المِله» را به فرخی دادند
سایت هنر انلاین می نویسد.
منظور از دهاندوختن، امر به خاموشساختن و وادار به سکوتکردن بوده است! نقل قولی از انور خامهای، همسلولی فرخی یزدی، میگوید: " من روزی در زندان از او پرسیدم: "آقای فرخی لبهای شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟!" با سادگی عادی خودش جواب داد: "مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند!!" بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت .
تلاش آزادی خواهان در پایان منجر به فرار او از زندان شد.او دو ماه بعد از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با زغال بر دیوار زندان نگاشت
به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
البته فرخی حسب ضرورت شعر قافیه یا ناآگاهی عشایری، ضیغمالدوله را بختیاری دانسته در حالی که منظور او ضیغمالدوله قشقایی حاکم وقت یزد بوده است. اتفاقاً همان طور که در بالا رفت فرخی علاقه و تعلق خاطر زیادی به مجاهدتها و رشادتهای قوم بختیاری داشته.
در شعر بعدی از قانون شکنی خان قشقایی سخن میراند و میگوید که او از نواده چنگیز است و مثل او خونریز است که اشاره ایست به اینکه ایل قشقایی همراه چنگیز و مغولان وارد ایرا ن شدند.
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
کرده پامال ستم قریه و آبادی را خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را
ز آنکه می گفت من ازسلسله چنگیزم بیسبب نیست که چنگیز صفت خونریزم
آغاز مبارزه در یزد
فرخی از هواداران جدی و حقیقی حزب دموکرات در شهر یزد بود. وی در اشعارش از انقلاب سخن میکوید ما نمیدانیم این اشعار در زمان انقلاب مشروطه است و یا او از انقلاب سرخ سخن میکوید .
شمارهٔ ۲۵۵
در مملکت انقلاب می باید و بس وز خون عدو خضاب می باید و بس
خواهی تو اگر شوی موفق فردا امروز دگر شتاب می باید و بس
شمارهٔ ۲۳۷
شمارهٔ ۷۲: ز انقلابی سخت جاری سیل خون باید نمود
زانقلابی سخت جاری سیل خون بایدنمود وین بنای سست پی راسرنگون باید نمود
از برای نشر آزادی زبان باید گشاد ارتجاعیون عالم را زبون باید نمود
تا که در نوع بشر گردد تساوی برقرار سعی درالغاء القاب وشئون باید نمود
ثروت آنکس که میباشدفزون بایدگرفت وآنکه کم ازدیگران داردفزون باید نمود
.
شمارهٔ ۵۶
از ره داد ز بیدادگران باید کشت
اهل بیدادگر این است و گران باید کشت
پرده ملک دریدند چو از پرده دری
فاش و بی پرده از این پرده دران باید کشت
آنکه خوش پوشد و خوش نوشد و بیکار بود
چون خورد حاصل رنج دگران باید کشت
بی خبر تا که بود از دل دهقان مالک
خبر این است کز آن بیخبران باید کشت
هر چه گفتیم و نوشتیم چو آدم نشدند
زین سپس اول از این گاو و خران باید کشت
شمارهٔ ۱۸ فرخی و اسلام : فرخی بر عکس تمام شاعران مشروطه که نام بردیم هیچ انتقادی از مذهب و یا مذهبیون نمیکند بلکه اشعار زیر نشانه عقیده او به دین است و ضدیت او به پیروان مذاهب دیگر. چون اشعار فرخی بدون تاریخ هستند ما نمیدانیم که اشعار مدهبی او مربوط به زمان جوانی اوست و یا در پیری.
شمارهٔ ۹۵
عهدی که در این خانه نوا بود، گذشت
همسایه به ما حکمروا بود گذشت
زین خانه خدا بترس ای خانه خراب
کان دوره که خانه بی خدا بود گذشت
شمارهٔ ۳۴۳
در مرز عجم ذلت ایرانی بین در ملک عرب محو مسلمانی بین
دایم سر سروران اسلامی را پامال تجاوز بریتانی بین
شمارهٔ ۱۸
شمارهٔ ۷ - ایران – اسلام
: "فرخی در «ایران و اسلام»، نگرانی خود را از نفوذ بیگانه وغرب در بر انداختن هویت اسلامی و ایرانی هم میهنانش ابراز می دارد "
همتی زآنکه وطن رفت چواسلام زدست
بیرق ایران ازخصم جفاجوشده پست
خلفا را همه دل غرقه بخون است ز کفر
حال حیدر نتوان گفت که چون است ز کفر
بود ایران ستم دیده چو اسلام غریب
وین دو معدوم ز جور و ستم اهل صلیب
حبذا روزی کاسلام طرفداری داشت
چون رسول مدنی(ص) سید و سالاری داشت
روی حق جلوه گر از حمزه نام آور بود
پشت اسلام قوی از مدد جعفر بود
داشت امروز گر اسلام نگهبانی چند
یا مسلمانی چون بوذر و سلمانی چند
هرگز اسلام نبد خوار چنین پیش ملل
سیف سیف الله اگر داشت کنون حسن عمل
تا مصون دارد از حمله کفر ایمان را
ز اهل انجیل بجان حفظ کند قرآن را
وبلاک شاخه همخون میگوید "جالب ترین آرمان فرخی که سال ها بعد در قالب «انقلاب اسلامی» مردم ایران تجلی می یابد، در این سه سطر نمودار است
گاه آنست کزین ولوله و جوش و خروش غیرت توده اسلام در آید در جوش
که پا گشته زهر خاین اسلام فروش همگی متحد و متفق و دوش بدوش
حفظ قران را بر دفع اجانب تازند یا موفق شده یا جان گرامی بازند
اما ایا این شعر مخالف تمام اشعار آزادیخواهانه وی نیست؟ در اسلام آزادی به چه معنی است؟ میدانیم که اقلیت های مذهبی با مسلمانان برابر نیستند و شرع اسلام بانوان را نصف مردان به حساب میاورد. از آن سو خود مسلمانان نیز آزادی عقیده و یا حتی حق سئوال ندارند و وقتی تساوی افراد در جامعه ای موجود نیست آزادی بی معنی خواهدبود
یزدی در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری 1288 به تهران کوچ کرد و در آنجا مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی منتشر کرد.
در شعر بعدی میبینیم که میگوید اگر دینی مرام آزادی ندارد
شمارهٔ ۱۸۸
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روحبخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آنکس که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پایگذاری به صِرف دعوت شیخ به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بُوَد به ز صبح استبداد برای دسته پابسته شام آزادی
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی
انتقام کارگر ای کاش آتش برفروزد تا بسوزد سربسر این توده تن پروران را
غارت غارتگران گردیدبیت المال ملت بایدازغیرت به غارت داداین غارتگران را
مادر ایران عقیم آمد برای مرد زادن همچو زنها پیروی کن صنعت رامشگران را
غارت غارتگران شد مال بیت المال ما با چنین غارتگرانی وای بر احوال ما
در دوران نخست وزیری وثوقالدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ در سال 1298مخالفت کرد و به همین سبب مدتها در زندان شهربانی محبوس شد.
در کتاب حکم میکنم اثر آرمان مستوفی
هنوز جنگ به پایان نرسیده بود که انگلیسی ها از احمد شاه خواستند که حسن وثوق را نحست وزیر کند. او قبول کرد به شرط اینکه انها ماهی 15000 البته انگلیسیها تمام پولی که به احمد شاه داده بودند را پای بدهی ایران گذاشتند و با سود ان پس گرفتند.
در قرارداد 1919 انگلستان 200 هزارتومان به حسن وثوق، 100 هزار تومان به فیروز فیروز و اکبر مسعود دادند . مینویسد که بر اساس مکاتبات پرسی کاکس با لندن احمد شاه برای امضای قرارداد بعد از تصویب مجلس در خواست ماهی 20000 هزار تومان مادام العمر و تضمین بقای سلطنت در اعقاب وی را خواسته بود. دو نفر موافق این قرار داد بودن بهار و سید ضیا البته این قرارداد قرار بود که بوسیله محلس تصویب شود ووثوق الدوله انتخابات دوره جهارم را آغار کرد و لی سر و صدای مطبوعات ومردم این کار را متوقف کرد این قرار داد بعد ازکودتای 1299 لغو شد.
اکنون خانم ملیحه رفیع رزاده شعر بعدی را برایماندکلمه میکنند.
شمارهٔ ۱۵ - قسمتی از قصیده در انتقاد قرارداد وثوق الدوله
داد که دستور دیو خوی ز بیداد کشور جم را به باد بی هنری داد
داد قراری که بی قراری ملت زآن به فلک می رسد ز ولوله و داد
کاش یکی بردی این پیام به دستور ای ز قرار تو داد و عهد تو فریاد
چشم بدت دور وه چه خوب نمودی خانه ما را خراب و خانه ات آباد
حبس نمودی مرا که گفته ام آن دوست در بروی دشمن وطن ز چه بگشاد
در عوض حبس گر بری سرم از تیغ پای تو بوسم به مزد دست مریزاد
لیک بگویم که طوق بندگی غیر گردن آزاد مردمی ننهد راد
در مائه بیستم که زنگی افریک گشته ز زنجیر و بند بندگی آزاد
خواجه ما دست بسته پای شکسته یک سره ما را به قتلگاه فرستاد
همتی ای ملت سلاله قارن غیرتی ای مردم نبیره کشواد
تا نشود مرز داریوش چو بصره تا نشود کاخ اردشیر چو بغداد
شمارهٔ ۹ - قطعه
قطعه زیر از، طرفداری نصرت الدوله وزیردادگستری که بعداا به نام فیروز فیروز معروف شده سخن میگوید که در کابینه "وثوقالدوله معروف شده
.
نصرة الدوله در فنای وطن در اروپا کند تلاشی ببین
گاه پاریس و گه ژنو او را با لبی پر ز ارتعاش ببین
در بر لرد کرزنش دائم با صدای جگر خراش ببین
همچو دلال در فروش وطن دائمش مشتری تراش ببین
تا وطن را به انگلیس دهد کاسه گرمتر ز آش ببین
شمارهٔ ۱۲ - لرد کرزن عصبانی شده است
او در شهریور 1298 شمسی در نقد قرارداد ۱۹۱۹ خطاب به لرد کرزن سیاستمدار انگلیسی میسراید:
تا بود جان گرانمایه به تن سر ما و قدم خاک وطن
بعد از ایجاد صد آشوب و فتن بهر ایران ز چه رو در لندن
لرد کرزن عصبانی شده است داخل مرثیه خوانی شده است
ما بزرگی به حقارت ندهیم گوش بر حکم سفارت ندهیم
سلطنت را به امارت ندهیم چونکه ما تن به اسارت ندهیم
آخر ای لرد ز ما دست بدار کشور جم نشود استعمار
بهر دل سوزی ما اشک مبار تا نگویند ز الغای قرار
شمارهٔ ۳۱۱ این شعر هم به همین مناسبت است
ما زاده کیقباد و کیکاووسیم جان باختگان وطن سیروسیم
در تحت لوای شیر و خورشید ای لرد آزاد ز بند انگلیس و روسیم
شمارهٔ ۱۴۹ - در مورد وثوقالدوله این شعر در مورد انتخاب وثوق الدوله در مجلس سروده شده و به قرارداد 1919 اشاره دارد
آنان که پریر قلب ما را خستند دیروز قرار با اجانب بستند
دوشینه یگانه عضو دولت بودند امروز نماینده ملت هستند
او مانند عشقی از هردو برادر وثوق الدوله و قوام متنفر است. اشعار بعدی نشان دهنده این مدعاست.
شمارهٔ ۸۲
آن سلسله راکه جزخطاباطن نیست کس نیست که بر خطایشان طائن نیست
روزی به وثوق شاد و گاهی به قوام القصه که این طایفه بی خائن نیست
شمارهٔ ۱۷ - قوام السلطنه
محو شد ایران ز اقدام قوام السلطنه محو بادا در جهان نام قوام السلطنه
مذهبش کافر پرستی دینش آزادیکشی ای دریغ از دین و اسلام قوام السلطنه
گشته بیت المال ملت بهر مشتی مفتخور مخزن الطاف و انعام قوام السلطنه
دوخت تشریف خیانت گوییا خیاط صنع از برای زیب اندام قوام السلطنه
شمارهٔ ۲۴۶ - در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام
ای سست عقیده، سخت شادی دیگر خرسند ز رأی اعتمادی دیگر
خواهی چو برادرت مهیا سازی از بهر وطن قراردادی دیگر
شمارهٔ ۲۵۲ - درباره شکست قیام خیابانی: خیابانی یکی از مشروطه خواهان نامی بود . ناکامی انقلاب مشروطه و حوادث بعدی آن مانند زلزلهای بود که پس لرزههایی مانند قیام جنگل و قیام کلنل پسیان و قیام خیابانی را در پی داشت. شهریور 1299
طوفان بشنو چو نی، نوای تبریز وز دیده ببار خون برای تبریز
تا جبهه نای و قامت چنگ چو نی کن ناله برای نینوای تبریز
شمارهٔ ۱۴۳ - به مناسبت قتل کلنل پسیان از نظامیان اواخر دورهٔ قاجار و فردی با احساسات قوی ملیگرایانه بود که از ابتدای تشکیل ژاندارمری ایران تا ۹ سال بعد در این نهاد خدمت کرد. او در سال ۱۳۰۰ پس از شورش علیه دولت مرکزی به نخستوزیری احمد قوامالسلطنه، در جریان درگیری با عشایر کرد در قوچان کشته شد.
روزی که شهید عشق قربانی شد آغشته به خون مفخر ایرانی شد
در ماتم او عارف و عامی گفتند ایام صفر محرم ثانی شد
مطبوعات و فرخی یزدی
میرزا محمد فرخی در سال ۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر کرد. طوفان در طول مدت انتشار بیش از پانزده مرتبه توقیف و باز منتشر شدهاست. گاه نیز به سبب زندانی شدن فرخی، انتشار روزنامه دچار وقفه گردیدهاست. در مواقعی که روزنامه طوفان توقیف میشد، فرخی با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامهها همچون «پیکار»، «قیام»، آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعار خود را منتشر میکرد.
سربرگ صفحه اول شماره اول از سال اول روزنامه طوفان به تاریخ جمعه، ۲ شهریور سال ۱۳۰۰ ه.ش، در تهران؛ بهای تک شماره طوفان که در سال اول در هفته دو روز چاپ می شد ۸ شاهی و دفتر آن در خیابان لاله زار بود؛ نماد و کلیشه روزنامه دریای متلاطمی است که در وسط آن کشتی ای در حال غرق شدن است؛ رنگ سرخ کلیشه حکایت از انقلابی بودن آن می نموده و خود روزنامه به طرفداری از توده رنجبر و دهقان و هواداری کارگران منتشر می شده است.
بیزر و زور کجا زاری ما را ثمر است
در محیطی که ثمر بر اثر زور و زر است
رأی خود را ز خریت به پشیزی بفروخت
بس که این گاو و خر از قیمت خود بیخبر است
هرچه رأی از دل صندوق برون میآید
داد ش از رأی خر و نالهاش از رأی خر است
غزل نامه طوفان به مضامین جدید
در بر خسرو شیریندهنان چون شکر است
موقعی که شماره از طوفان توقیف گردید بعوض آن، شماره اول روزنامه پیکار را که مدیر آن موسوی زاده یزدی بوده منتشر ساخت و بعدی رباعی را بمناسبت سرمقاله همان روزنامه در وزارتخانه ها درج نمود
طوفان که ز توقیف برون می آید جان در تن ارباب جنون می آید
زین سرخ کلیشه کن حذر ای خاین اینجاست که فاش، بوی خون می آید
و پس از انتشار، این روزنامه هم توقیف شد که بعوض آن برای مشترکین روزنامه طوفان، شماره روزنامه قیام فرستاده شد
شد خرمن ما دستخوش برق، ببین طوفان به خلاف رسم شد غرق، ببین
خواهی اگر آن نکات طوفانی را در آینه از «ستاره شرق» ببین
برجسته ترین اقدام فرخی، چاپ سرمقاله های اجتماعی و انتقادی درباره مسایل روز بود و در کنار آن، به فراخور مطلب، رباعی که سبک خاص خودش بود، نقش می زد. چاپ غزلیات سیاسی، دیگر کار این شاعر بود.
. فرخی دربارهٔ توقیفهای مکرر روزنامههایش سروده:
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف هر نامه نکرد خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
در پانزده ربیع الثانی سنه هزاروسیصدوچهل هجری قمری یا 1300 خورشیدی که گویا وزارت کشور اخبار داخله را به اداره روزنامه طوفان نفرستاده بود این رباعی رانوشت:
ای آنکه تو را به دل نه شک است و نه ریب
آگاه ز حال خضر و چوپان شعیب
خوش باش که گر خبر به طوفان ندهند
هر روز بگیرد خبر از مخبر غیب
شمارهٔ ۲۲۳ گویا شاهزاده های قاجار مستمری دریافت میکردند ولی معلوم نیست فرخی از کدام شاهزاده سخن میگوید.
پولی که ز خون خلق آماده شود صرف بت ساده و بط و باده شود
افسوس که دسترنج یک مشت فقیر چون جمع شود حقوق شهزاده شود
شمارهٔ ۲۴۷ به نظر میرسد فرخی مانند عشقی وعارف طرفدار سید ضیا بوده اما در منابع اینترنتی مینوسند که او نیزپس از کوتا زندانی شده شاید این شعر طنزی است اشاره به طرفداران سید ضیا و گفته آنان
ای غافل نشناخته زنگی از حور وز جهل نداده فرق ظلمت از نور
عالم همه پر صدا ولی گوش تو کر دنیا همه با ضیا ولی چشم تو کور
درواکنش به اعلامیه حکومت نظامی سردارسپه و تهدید روزنامهها به توقیف و تعطیل ، سرمقاله تندی در طوفان منتشر میکند و مأموران حکومت نظامی مأمور دستگیری او میشوند. اقدامی که با تحصن او در سفارت شوروی بینتیجه میماند. با فراز و فرودهای بسیار در جریان تحصن و در نهایت با تضمین قوام، رئیس دولت جدید، فرخی و یارانش ترک تحصن میکنند. با ادامه انتقادات به سردارسپه، فرخی به مدت سه ماه به کرمان تبعید میشود .
قوام السلطنه نخست وزیر قاجار و پهلوی بین سالهای 1302 تا 1304 به اتهام توطئه برای قتل سردار سپه، بازداشت شد. البته او محاکمه نشد
و پس از شفاعت احمدشاه به خارج از کشور تبعید شده و به اروپا رفت. جالب است که فرخی خواستار محاکمه و اثبات گناه قوام شده بود.
آنان که اصول را مراعات کنند عنوان مکافات و مجازات کنند
خوبست خطاکاری بدکاران را در محکمه صالحه اثبات کنند
شمارهٔ ۷۸ - مجلس پنجم 1302 تا 1304
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست وز رأی فروش جان من خرم نیست
بل این وکلای مجلس پنجم در وزن از مجلس تاریخی چارم کم نیست
شمارهٔ ۶۴ - کابینهٔ سردار سپه 1302 شعر بعدی در زمانی نوشته شده که سردار سپه مشغول قلع و قمع اشرار بود وبه همین جهت به محبوبیتش افزوده شده بود. اما از بین بردن اشرار مگر بدون زور امکان داشت؟ مخصوصا که اکثر آنان در نقاط مختلف کشور دارای دم و دستگاهی شاهانه بودند.
با مشت و لگد معنی امنیت چیست؟ با نفی بلد ناجی امنیت کیست؟
با زور مرا مگو که امنیت هست با ناله ز من شنو که امنیت نیست!
شمارهٔ ۹۸ - اولین کابینه سردار سپه: اومردم را میترساند و سردار سپه را مانند شمشیرمیداند که مردم به وئ تکیه میکنند. اومیگوید که با پول سردار سپه طرفدارش شده اند اما ایا در ان زمان سردار سپه چقدر پول داشت؟
آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند خواب ندیده است که تعبیر میکنند
بازیگران که با دم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دم شمشیر میکنند
تا زر بود میان ترازو من و ترا با زور آن مساعده تسخیر میکنند
شمارهٔ ۲ - خطاب به تاریخ: پیش بینی اینکه تاریخ از رضا شاه تعریف خواهد کرد در حالیکه مردم از دست او ناراضی هستند. البته باید دید این مردم ناراضی از کدام دسته بودند. و ایا بدون طرفداریک نفر میتواند این همه تغییر ایجاد کند؟
راستی نبودبجزازافسانه وغیراز دروغ آنچه ای تاریخ وجدانکش حکایت میکنی
بیجهت از خادم مغلوب گویی ناسزا بیسبب از خائن غالب حمایت میکنی
پیش چشم مردمان چون شب بودرویت سیاه
زان که در هر روز ای جانی جنایت میکنی
از رضا جز نارضایی حکمفرما گرچه نیست
بعد از این از او هم اظهار رضایت میکنی
شمارهٔ ۱۱۳ شعر پایین مخالف اشعار آزادی ویست چرا که آشنا کردن مردم به وظیفه شان با زور همان روشی استکه رضا شاه بر گزید.
فکر نوئی از برای ما باید کرد وین شیوه کهنه را رها باید کرد
با زور مجازات و فشار قانون ما را به وظیفه آشنا باید کرد
شمارهٔ ۲۰۲ او هم مثل عشقی خواهان راه آهن است
هر چند افق زمانه روشن نبود تکلیف جهانیان معین نبود
در قرن طلائی نکند آدم روی در مملکتی که راه آهن نبود
شمارهٔ ۲۱۱ در شعر بعدی میگوید در کشورهای پیشرفته تعلیم و تربیت و هم نظام اجباری اصل زندگیشان است.
در کشور دیگران که بیداری بود از علم چو سیل معرفت جاری بود
تعلیم عمومی و نظام اجباری این هر دو اصول مملکت داری بود
شمارهٔ ۳۲۳ این جا هم میگوید گه باید مانند مردم دنیا دانا شویم تا بنده نگردیم
با علم و عمل اگر مهیا نشویم همدوش به مردمان دنیا نشویم
نادانی و بندگیست توأم به خدای ما بنده شویم اگر که دانا نشویم
رباعیات : شمارهٔ ۴ در باره حق قضاوت اجانب همان کاپیتولاسیون است
دردا که ز جهل درد نادانی ما چون سلسله شد جمع پریشانی ما
با حق قضاوت اجانب امروز یک داغ سیاهیست به پیشانی ما
چالش سنت و تجدد در قوانین عدلیه و تضاد شرعی و عرفی در قوانین دستوپاگیرِ باعث ظهور فکر اصلاح عدلیه شد. فکری که با ﻣﺴﺌﻠﮥ جدیدی به نام انحلال عدلیه برای لغو کاپیتالسیون در مطبوعات داخلی مدنظر قرار گرفت و تلاشهای قلمی گستردهای، در بازتاب تحولات سیاسی و...، برای حل آن آغاز شد. عدﻟﻴﮥ جدید، در جایگاه یکی از ارکان مشروطه، تحول مهمی بود که داور با همراهی مجلس و بهویژه مطبوعات کشو، زیر ساﻳﮥ حمایت رضاشاه آن را بین سالهای 1305 تا 1307 شمسی به وجود آورد. فرخی گویا مخالف این کار بوده
شمارهٔ ۲۲ - ماده تاریخ، انحلال عدلیه
تا به کی داری به ایران و به ایرانی امید
تا به کی گوئی که صبح دولت ایران دمید
مملکت یکباره استقلال خود از دست داد
شاهباز سروری از بام ایرانی پرید
یک نظر بنما به عدلیه ببین داور چه کرد
با تمام آن هیاهو با همه وعد وعید
گر نقاب از چهره این عدل بردارند خلق
رشته را بی پرده دست اجنبی خواهند دید
سال تاریخش شنیدم از سروش غیب گفت
داوری بیدادگر عدلیه را بر گُه کشید
یادداشت های سفر شوروی، از تهران تا مسکو
فرخی جزء گروهی بود که به دعوت دولت جوان اتحاد جماهیر شوروی، در تیر ماه ۱۳۰۷ ه.ش، برای آگاهی از پیشرفت ها و دستآورد های کشور انقلابی شوروی، از چهار گوشه جهان برای شرکت در جشن های دهمین سال انقلاب، دعوت شده بودند.. این مسافرت کلاً ۱۰ یا ۱۱ روز طول کشید و طبق برنامه ای که تنظیم شده بود، از پیشرفت ها، اطلاع یافتند. فرخی در بازگشت از آن کشور، شرح دیده ها و شنیده های خود را در قالب سفرنامه ای شیوا، نوشت.نقش این سفرنامه این بود که دانش روسی و ادبیات روسی و نمایش نامه نویسی معاصر روسیه در ایران گسترش یافت. نکته گفتنی درباره این سفرنامه، که نشانی از حسن نیت فرخی است، این است که چون فرخی پا بدان دیار می گذارد و شهر آرمانی خود را می بیند، چنان شادمان می شود و غزلی در این باره می گوید؛
شمارهٔ ۱۰۵
دشمن پی دشمنی کمر میبندد بیگانه ره نفع و ضرر میبندد
گردعوی دوستی کند دولت روس کی دوست به روی دوست در میبندد
فرخی که خود از طبقات پایین اجتماع برخاسته، از تهیدستان و ستمدیدگان حمایت می کند و جهان آرمانی خود را دنیایی برکنار از ظلم و بی عدالتی می داند و خویشتن را چنین معرفی می کند:
ما خیل گدایان كه زر و سیم نداریم چون سیم نداریم ز كس بیم نداریم دنیا همه مال همه گر هست چرا پس ما قسمتی از آنهمه تقسیم نداریم در راه تو دل خون شد و جانم به لب آمد چیز دگری لایق تقدیم نداریم پابندِ جنون دستخوش پند نگردد ما حاجت پند و سرِ تعلیم نداریم تسلیم تو گشتیم سراپا كه نگویند در پیش مُحبان سرِ تسلیم نداریم
شعر فرخی از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متأثر است او علاوه بر اشعار سیاسی، در سرودن غزلیات عاشقانه نیز تبحر داشتهاست: یکی از اشعار عاشقانه اوکه مورد استقبال تمام شعرای پارسی زبان ایران وشعرای بزرگ افغانستان واقع گردیده را با صدای شجریان گوش میکنیم .
سال ومه درانتظار قرص نان شب تابه صبح دیده زارع چرااخترشماری میکند؟
تا به کی، ارباب یارب برخلاف بندگی چون خدایان بردهاقین کردگاری میکند؟
خاکپای آن تهیدستم که در اقلیم فقر بینگین و تاج و افسر، شهر یاری میکند!
شمارهٔ ۱۳۴: فرخی شاعری استکه به فکر دهقانان و زندگی پر مشقت آنان است
تا حیات من به دست نان دهقان است وبس
جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس
رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای
دست خونآلود بذرافشان دهقان است و بس
دست هرکس در توسل از ازل با دامنی است
تا ابد دست من و دامان دهقان است و بس
دور دوران -هر دو روزی بر مراد دوره ایست
آنکه ناید دور آن -دوران دهقان است و بس
بر سر خوان، خواجه پندارد که باشد میزبان
غافل است از اینکه خود مهمان دهقان است و بس
منهدم گردد قصور مالک سرمایهدار
کاخ محکم کلبه ویران دهقان است و بس
نامه طوفان که با خون مینگارد فرخی
در حقیقت نامه طوفان دهقان است و بس
عدالت خواهی فرخی : این جا هم باید دید عدالت نسبت به چه چیری؟ عدالت یعنی تساوی افراد در مقابل قانون بدون توجه به عقیده و رنگ و جنس آیا منظور فرخی از عدالت همین است؟
شمارهٔ ۱۵۱
خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم
این شکل زندگی نبود قابل دوام خوب است این طریقه بد را به هم زنیم
قانون عادلانهتر از این کنیم وضع آنگاه بر تمام قوانین قلم زنیم
دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سر عوالم جور و ستم زنیم
چون جنگ خلق برسردینارودرهم است باید به جای سکه چکش بر درم زنیم
دنیا چو شد بهشت برین زین تبدلات ما از نشاط طعنه به باغ ارم زنیم
ما را چو فرخی همه خوانند تندرو روزی گر از حقایق ناگفته دم زنیم
اشعار فرخی را میتوان به عنوان شعر اعتراض شناخت که متضمن سرپیچی و عصیان در برابر بیداد و ناروا است
. در زمانهای که شعرمشروطه ستایشگر آزادی است، فرخی را شاعر آزادی لقب دادهاند البته فرخی از آزادی معنای طبقاتی، برقراری عدالت اجتماعی و مبارزه با استبداد را مراد میکند. فرخی با توجه به خاستگاه طبقاتی خود و تمایلات سوسیالیستی که دارد بیشتر قائل به آزادی سیاسی است تا آزادی اجتماعی
. در اشعار او بر عکس سایر شاعران مشروطه از حقوق زنان، مخالفت با حجاب و یا خرافات مذهبی اثری نیست. نیمه ای از جمعیت ایران از تمام حقوق انسانی بی بهره بودند و او حتی یک کلمه در باره بیدادی که به زنان روا میرفت سخنی نگفت. از طرفی نه او و نه هیچکدام از شعرای مشروطه از حقوق اقلیت های مذهبی سخنی به زبان اوردند. آزادی یعنی تساوی همه مردم بدون توجه به جنیسیت و عقاید مذهبیو قومی. از طرفی آزادی وقتی استکه انسان بدون ترس ازراه زنان به مسافرت رود و یا در خانه کسی مزاحم وی نگردد. در سایت "1 پزشک" مریم گنجی * مینویسد که فرخی مدافع نهصت اجتماعی برای رفع بیسوادی و بیکاری بود" در تمام گنجور وی تنها چند رباعی در باره بیسوادی ونادانی نوشته بدون اینکه جوابی برای مسئله بیسوادی عنوان کند. او از آزادی سخن میگوید اما میخواهد برای آزادی دهقانان و کارگران مردم انقلاب کرده و ثروتمندان را کشته و ثروتشان را تقسیم کنند. در یکی از رباعیاتش خواستار راه آهن است و همان طور که مریم گنجی میگوید به شدت مخالف انگلیس است اگر چه مخالفتی از روس که یکی دیگر از کشورهایی استکه بدنبال استعمار ایران بود ندارد و دوستی آنها را خواهانست. همان طور که دیدیم در یکی از اشعارش از نا امنی گله مند است و خواهان نظام وضیفه است. جالب استکه او ار آغاز کودتای 1299 با سردار سپه و سپس رضا شاه به مخالفت برخاست اما اگر چه رضا شاه انقلاب نکرد اما با قلع و قمع اشرارو ایجاد امنیت ساختن راه آهن، تاسیس مدرسه و دانشگاه برای آگاهی مردم ، تاسیس بانک ملی به جای بانک شاهنشاهی انگلیس و اسقرازی روس ایجاد ارتش به جای ارتش جنوب زیر نظر انگلیس و قزاق روسیه به قسمتی از آرزوهای فرخی جامه عمل پوشاند . البته فرخی تنها شاعری استکه از احجافی که به دهقانان میرفت سخن میگوید که این مسئله چهل و چند سال بعد با انقلاب سفید و اصلاحات ارضی جامه عمل پوشید که آنهم باعث مخالت های بیشمار شد و نطفه جمهوری اسلامی در آن زمان نضج گرفت.
در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه تمامی بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند، فرخی مرتباً از سایر وکلا ناسزا میشنید
شمارهٔ ۲۳۴
ای مجلسیان دگر چه رنگی دارید در حمله شتاب یا درنگی دارید
دیشب زده اید تیغ خود را صیقل امروز مگر خیال جنگی دارید
و حتی یک بار در مجلس توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت.
از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از پایان دورهء هفتم مجلس شورای ملی وی پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد 1309. فرخی یزدی از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریهای به نام «پیکار» که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر کرد. درسال ۱۳۱۱ یا ۱۳۱۲ تیمورتاش سفری به برلین کرد و در آنجا دیداری با فرخی داشت. در این ملاقات تیمورتاش وی را تشویق به بازگشت به ایران کرد و به او اطمینان داد در صورت بازگشت به ایران مورد رافت و مهر رضاشاه قرار خواهد گرفت. فرخی که از ماندن در کشوری بیگانه رضایتی نداشت، با عشقی که به ایران داشت به تهران بازگشت
شمارهٔ ۲۷۵
عمری به هوس گرد جهان گردیدم از دشمن و دوست خوب و بد بشنیدم
سرمایه زندگی همین بود که من با دیده بسی ندید نیها دیدم
شعر زیر را احتمالا بعذ از بازگشت به ایران نوشته.
شمارهٔ ۱۱
ای وطن پرور ایرانی با مسلک و هوش هان مکن جوش و خروش
پندهای من با تجربه بنمای بگوش گر توئی پند نیوش
اجنبی گر به مثل می دهدت ساغر نوش نوش نیش است منوش
وز پی خستن او در همه اوقات بکوش تا توان داری و توش
که عدو دوست نگردد به خداگر نبی است اجنبی اجنبی است
من سرگشته چو پرگار، جهان گردیدم رنجها بکشیدم
حالت ملت عثمانی و ژرمن دیدم خوب و بد بشنیدم
باز برگشته و از اجنبیان نومیدم حالیا فهمیدم
تو مپندار کند کار کسی بهر کسی قدر بال مگسی
هر چه گویم تو مگو گفته زیر لبی است اجنبی اجنبی است
.
+شمارهٔ ۱۶۳ - تحت نظر بودن پس از مراجعت از اروپا
فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم
از سرشک لاله رنگم، در چمن به خون نشستم
تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمیکنم یاد
گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هردو دستم
هرکجا روم به گردش، آید از پِیَم مفتش
همت بلندپرواز، این چنین نموده پستم
من که از چهل به پنجه، ماه و هفته بوده رنجه
کی فتد به سال شصتم، صید آرزو بستم؟
ای خوشا نشاط مردن، جان به دلخوشی سپردن
تا چو فرخی توان گفت، مردم و ز غصه رَستم
اشعار های او که نشانی است از افسردگی
شمارهٔ ۱۲۱
درد و غم خوبان جوان پیرم کرد بد عهدی آسمان زمینگیرم کرد
من ماندم و من با همه بدبختیها ای مرگ بیا که زندگی سیرم کرد
با قتل تیمورتاش و تنگ شدن عرصه و تنگدستی، ناگزیر به قرض گرفتن از دوستان میشود. شهربانی با شکایت یکی از بدهکاران او را به محاکمه میکشاند ودر زندان ثبت زندانی میکند. در زندان پس از یک بحران روحی به قصد خودکشیتریاک میخورد اما توجه مأمورین زندان مانع مرگ او گردید. در شعر زیر قصد خودکشی اش را میتوان دید.
شمارهٔ ۳ - در زندان ثبت
هیچ دانی از چه خود را خوب تزئین میکنم
بهر میدان قیامت رخش را زین میکنم
میروم امشب به استقبال مرگ و مردوار
تا سحر با زندگانی جنگ خونین میکنم
میروم در مجلس روحانیان آخرت
واندر آنجا بیکتک طرح قوانین میکنم
نامه حقگویی طوفان را به آزادی مدام
منتشر بیزحمت توقیف و توهین میکنم
و سپس به زندان شهربانی افتاد. ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.
.
شمارهٔ ۱۶۴ - در زندان قصر: ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش
که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم
جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف
چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
منم آن کشتی طوفانی دریای وجود
که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم
گویا فرخی در پایان عمر به افسردگی ، مالاریا و نفریت مبتلا شده باشد. اقدام به خودکشی و همین طور اشعار یکه آرزوی مرگ میکند شاهد این مدعاست .
سرانجام پس از ۲سال زندان در روز در 24 مهر ماه 1318ش در بیمارستان زندان موقت شهربانی وفات یافت . گواهی رئیس زندان از فوت فرخی بر اثر ابتلا به مالاریا بوده است. (نفریت، بیماری گلیه و مجاری ادرارکه نهمین علت شایع مرگ در میان تمام زنان درامریکاست ایالات متحده
اما بنا به اظهار نظر دادستان دادگاهی که بعد از سال 1320 تشکیل شد او ، به وسیله تزریق آمپول هوا کشته شد
احمد کسروی وکیل تسخیری پزشک احمدی بود و در دادگاه از او دفاع کرد. با استناد به مدارک و ارائهٔ آنها به دادگاه، خواستار تبرئهٔ احمدی شد
»او میگوید
تعجب میکنم که فرخی، به حکایت پرونده، چند مرض مهلکی از نفریت و مالاریای مزمن و مانند اینها داشته و چون مرده، طبیب قانونی مرگ او را عادی دانسته و جواز دفن صادر کرده، با این حال اصرار میکنند که او را کشتهشده با دست احمدی وانمایند
«
محل دفن فرخی نامعلوم بوده، ولی احتمالاً در گورستان مسگرآباد به طور ناشناس دفن شدهاست
علی شیرازی (خواننده سنتی) هشت قطعه از اشعار فرخی را به صورت آواز و ضربی برای فیلم مستند فرخی یزدی به کارگردانی هومن ظریف اجرا کرد.
اکنون به ترانه گرچه مجنونم و صحرای جنون با صدای زنده یاد شجریان گوش کنیم. و بعد به سوال و جواب بپردازیم